ادامه عجیب ترین اتفاقات زندگیم
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

دقیقا یادم نیست که تا کجای اون اتفاق رو براتون گفتم ، اما گفتم که اون خانم قرار بود با بچه هاش بیاد اما فقط با یکی از بچه هاش اومد و من یه جورایی تو عمل انجام شده واقع شده بودم. میدونستم که وضع مالی متوسطی داره اما از اینکه یه جورایی مناعت طبعش پایین بود و تا تقی به توقی میخورد آه بی پولی میکشید ، از این روحیه اش خوشم نیومد. هر چند که منم یه جورایی بهش فهموندم که این کار درستی نیست و اونم برگشت و کلی از مناعت طبع خودش برام تعریف کرد. 

از اونجا که بچه اش حدود 5 سالش بود ازش خواستم که تو خونه با چادر باشه ، تا خدای نکرده تو ذهن بچه اش نره که مامانش جلوی فلانی راحت بود! یا یه وقت برا کسی تعریف کنه و مساله ای پیش بیاد. البته خود خانم هم موافق بود ، هر چند که گهگاهی هم حواسش نبود و با همون لباس ساده میومد تو آشپزخونه. 

بچه ی نق نقویی داشت. میتونم بگم یه جورایی نماد تربیت غلط بود. هر چی که میخواست باید فورا فراهم میشد. نوشابه هم زیاد میخورد. یه شب، اخر شب بهانه ی لیمو گرفت. خدا میدونه چقدر زور زدم تااروم شد. و الا باید همون موقع شب میرفتم براش لیمو میخریدم. 

من اونا رو برای انجام کاراشنوخرید بیرون میبردم. خودم هم میرفتم دنبال کارم و برای برگشتن یه جایی قرار میزاشتیم که با هم برگردیم خونه. یه روز در حال برگشت بهانه ی نوشابه گرفت. دم یه سوپری نگه داشتم. بچه فوری از یخچال سوپرمارکت یه نوشابه بزرگ برداشت. بعد هم دااد زد که کاکائو میخواد. البته بهانه ی بستنی هم گرفت اما دیگه مقاومت کردم . اومدیم خونه. سر سفره بودیم. نوشابه رو ریخت تو لیوان و همین طور تلویزیون نگاه میکرد که یهو از دستش ول شد  و همه اش ریخت توی سفره. مامان یه ذره دعواش کرد اما بچه به روی خودش نیاورد و دوباره یه لیوان دیگه نوشابه برا خودش ریخت . این بار بدنه لیوان لیز شده بود و دوباره از دستش ول شد و کل نوشابه ریخت روی فرش . اینجا عصبانی شدم اما نمیشد کاری کرد. بچه بود دیگه. فورا کمی دستمال کاغذی اوردم تا اونو تیز کنم. مامانش گفت حالا بعدا خودم درست میکنم. 

راستی برام بگین چطوری میشه رد نوشابه رو از روی فرش زمینه سفید پاک کرد؟ چون بعدا با کف ریکا هر کار کردم پاک نشد. 

روز دوم سوم بود. هزینه های زیادی و ریخت و پا داشت منو پشیمون میکرد. اما بالاخره با خودم میگفتم یکی دو روز دیگه بیشتر باقی نمونده. اینا هم مهمون هستن و مهمون هر چی باشه حبیب خداست. با زبون شوخی به خانوم گفتم اینجا وسایل آشپزی هم هستا. اگه بخوای چیزی بپزی مشکلی نیست. ایشون هم که خیلی علاقه داشت تو کمد ها و کابینت ها رو ببینه یه چرخی تو اشپزخونه زد و گفت : پیاز و سیب زمینی و روغن نداری. ! 

وای خدا. باید برم بخرم بیام. 

اما هر چی باشه بهتر از خریدن غذای بیرونه. ارزون تر و سالم تر. 

بدو رفتم خریدم و اومدم. بچه تا سیب زمینی تو دست من دید داد زد که سیب زمینی سرخ کرده میخوام. مامان هم فورا براش درست کرد. دختره یه کمی از اونو خورد اما مامانش که خیلی براش درست کرده بود اضافه اش رو گذاشت روی گاز. من وقتی بهش نگاه کردم دقیقا دیدم که یک چهارم یا بیشتر ظرف روغن رو برا سرخ کردن چند تا سیب زمینی هدر داده. کف ماهیتابه میشد تو روغنش شنا کرد. گاهی حس میکردم خانومه عمدا این کارا رو میکنه. یه جورایی دق دلش رو سر خونه ی من خالی میکنه. البته این فقط یه حدس بود. شاید هم برای اینکه خودشو راحت کنه این همه روغن ریخته بود. جالب بود که اضافه سیب زمینی ها رو نزاشت تو یخچال و بعدا که رفتند ن همه ی اونا رو ریختم دور.

 خانومه مشغول اشپزی شد. اما نمیدونم چرا اینقدر غذا میپخت. ؟ چوون بعد رفتنش خیلی غذا ریختم دور. 

یه چیزی رو اعتراف میکنم که از اینکه به اون بچه و مامانش خوش میگذشت خیلی حس خوبی داشتم. اون موقع با خودم  فکر میکردم که ادم همون طور که نیاز داره محبت ببینه دوست داره محبت هم بکنه. سیما محبت های منو پس میزد و زبان تشکر نداشت. در مقابل کاری که براش میکردم لبخند جانانه نمیزد. اما این خانم لبخند داشتو وقتی براش کاری میکردم حس رضایت خودشو نشون میداد و من از این حس لذت میبردم. چقدر محبت به نزدیکان لذت بخش بود. 

روز دوم یا سوم به خانومه  با کنایه و اشاره گفتم که ببخشید که خیلی باهاتون بازار نمیام. به هر حال نامحرم هستیم. خانومه هم فوری گفت : اره، دوست داشتم محرمی همراهم بود ... . و این یعنی که میخوام محرم بشیم. 

منم مثل خیلی های دیگهبدم نمیومداین خانم محرمم باشه. بالاخره هم دامن خودم پاک میمونه و هم حس کنجکاوی من ارضاع میشه . خیلی دوست داشتم بدونم اون خانم چی تو سرش هست. 

بالاخره محرم شدیم. 

من معمولا تو اتاق خودم و روی تخت خودم میخوابیدم. اونا هم تو یه اتاق دیگه. ظهر تابستان وقت خوبی برای خواب بود. بعد این همه دنگ و فنگ تا سرم رو روی بالش گذاشتم خوابم برد. ... 

ادامه در پست های اینده.



عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 372
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: