مثل همیشه آزار دیده بود.پدرش دلش را شکسته بود.بعد هم بلند شد که من از این خانه رفتم.دست و صورتش را شستم .با بغض پرسید حالا بابا واقعا رفت.گفتم چه اهمیتی دارد؟همیشه آزارت میدهد.گفت حداقل یه خانواده که داریم.
خم شدم.کمرم راست نمیشد.به هق هق افتادم.بغلم کرد و گفت گریه نکن.بیا صورتت را بشورم.نفسم بالا نمی آمد .میخواستم پاهای کوچکش را ببوسم و بگویم عزیزم ببخش که با خودخواهی تو را به این دنیا آوردم.از مردی تا این حد پست.
گفتم نگران نباش بابا رفت به نگهبان ساختمان سر بزند و برایش بستنی بردم تا بخوریم.
خدایا هستی؟
عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd
:: بازدید از این مطلب : 482
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0