نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

http://www.nasr19.ir/wp-content/uploads/2013/05/1_019.gif

به بابا ی جانبازم

قطعه اول:من وبهاره!

بعضی ها روی زمین چند وجب بیشتر فاصله ندارند ، اما انگار قرار است هیچ وقت به هم نرسند !این حکایت من و"بهاره "است !

بابای من به خاطر بدن پر از ترکشش هر چند وقت یکبار باید برود پیش بابای "بهاره "انگار بابای جراح "بهاره "باید یادگاری های دوران جنگ "ترکش های بدن بابایم را"از بدنش در بیاورد وبگذارد توی کوله پشتی مدرسه دخترش ، او هم با خودش بیاورد سر کلاس پیش دانشگاهی ما وجلوی همه با اون زخم زبون هایش تکه و طعن سهمیه دانشگاه ، به من بیندازد!میلیون میلیون بابایش خرج معلم خصوصی اش می کند. ....بگذریم!

من و"بهاره"دوتا همکلاسی ،یک صندلی بیشتر فاصله نداریم!اما قراراست که هرگز به هم نرسیم!

 
http://s5.picofile.com/file/8102603200/%D8%B9%DA%A9%D8%B3_%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%B2_%D8%B4%DB%8C%D9%85%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C.png 

قطعه دوم: «ازپشت ماسک»

بار امانت که جای خود داشت!

پیکر لاغر بابا !چه ها بود ،که بردوش کشید!

آنچه پهنای آسمان زبابا دریغ کرد!

کپسول کنار تخت بابا !جور آسمان چقدر خوب کشید !

از پشت ماسک بابا هر روز نوه اش  بو می کرد!

آنچه پای بی وفا نکشید!ویلچر بی ادعای بابا بر دوش کشید!

آنچه حاجی!درون خونش ،از خصم دون به یکباره کشید!

 بابا ، هرروز با زخم زبان این وآن !

چه بسیار کشید !چه بسیار چشید!

http://sangariha.com/i/attachments/1/1344499663725773_large.jpg

 

چرا گریه می کنی بابا

پدر من در جنگ ترکش خورده بود .

بعضی از دوستان پدرم در جنگ شهید شده بودند .

پدر من با دشمنان جنگ کرده است .

او اسلحه و گوله داشت .

آن زمان من به دنیا نیامده بودم .

اکنون پدر من شهید نشده است .

بعد جنگ به پایان رسید .

پدرها به خانه برگشتند .

ولی پدر من شهید نشد !

تمام این کلمات انشای سال اول ابتدائی ام را رقم زدند . باید خوب یادت باشد.

همان موقع که انشایم را با ذوق بچه های کلاس اولی که تازه با سواد شده بودند، بلند بلند خواندم .

وقتی انشایم تمام شد . نگاهت کردم. بغض کرده بودی .

شبنمی گوشه گلبرگ چشمانت را پوشانده بود .

غصه دار شدم ! وقتی آن نگاهت را دیدم . خیره شدم به چشمانت و پرسیدم :

چرا گریه می کنی بابا ؟؟

خندیدی و گفتی از سر ذوق است دخترم ! خوب با سواد شدی دختر گلم !

با همین جمله آرام گرفتم .

دفترم را گرفتی و شروع کردی به خواندن :

.... ولی پدر من شهید نشده است !

به اینجا که رسیدی برای چندمین بار خواندی !

خودکار را از دستم گرفتی . زیر این جمله خط کشیدی و بالایش نوشتی :

پدر من هم شهید خواهد شد .

پایین برگه را امضاء کردی و از همان بیست قشنگ هایی که عاشقش بودم پایین انشایم دادی !!

تقدیم به همه باباهایی که دوستاشون رفتند ولی خودشون موندن تا داستان رشادتها و از خود گذشتگی های دوستان شون برا همه تعریف کنند

 

تقدیم به باباهای جانباز

 



عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 380
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 15 شهريور 1394 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: